جدول جو
جدول جو

معنی طاهر علوی - جستجوی لغت در جدول جو

طاهر علوی
(هَِ رِ عَ لَ)
معروف به میرزا طاهر علوی. درتذکرۀ نصرآبادی شرح حال وی بدینسان آمده است: جوان قابل صالحی است. در تحصیل سعی کرد. شعرش این است:
امشبم چون شیشۀ می دل ز تنهائی پر است
همچو ساغر همدمی کو تا دلی خالی کنم.
(تذکرۀ نصرآبادی ص 374)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هَِ)
احمد بن علی بن العمر بن محمد بن عبدالله ، ابوعبدالله العلوی الحسینی. نقیب علویان به بغداد. وی حدیث بسیار استماع و روایت کرده است و به قول ابن اثیر مورخ مشهور از نیکان بغداد بود و هم بدانجا وفات یافت (569 هجری قمری). رجوع به الاعلام زرکلی چ مصر ج 1 ص 51 و کامل التواریخ ابن اثیر چ مصر ج 6 ص 185 شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رِ هََ / هَِ رَ)
ابوالقاسم طاهر بن احمد هروی. صاحب برید نیشابور بود از ادب بهرۀ وافر داشت و نامه های نیکو می نوشت و اشعار ملیح میسرود. در فضل از همگنان خود یکتابود این اشعار را خود وی برای من انشاد کرده است:
اعیذ علاه ان یکون ابتداؤه
زیاده علیاه بنقص صدیقه
اذا انتهز الاحرار للجود فرصه
فللمنع و التعویق ینتهز الفرص
و ان ذکرت بیض الایادی فانما
یدلک لاتبیض الا من البرص
نمونه ای از رسائل او:
من شکر البحر علی التدفق والشمس علی التالق و المسک علی التارج و الصبح علی التبلج فقد عاد بتکلف غیر مربح و سعی غیر منجح. (از تتمه الیتیمه ج 2 ص 54)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ابن احمد بن بابشاذ النحوی. گویند اصل وی از دیلم بوده و در مصر در علم نحو پیشوای عصر خویش بود وی را تصنیفات سودمند است از آن جمله ’المقدمه’ که کتابی است مشهور. و شرح آن، و شرح الجمل که از زجاجی است و شرح کتاب الاصول از ابن السراج، و در روزگاری که گوشه نشینی اختیار کرد، از یادداشت هائی که راجع به علم نحو کرده بودزنبیلی بس بزرگ فراهم آمده بود و گفته اند که اگر به بیاض برده میشد به اندازۀ پانزده مجلد میگردید، علماء نحوی که بعد از ابن بابشاذ آمدند و بدان زنبیل دست یافتند، آن را ’تعلیق الغرفه’ نام نهادند و این تعلیقه به شاگرد ابن بابشاذ، ابوعبدالله محمد بن برکات السعدی النحوی اللغوی که پس از او دست پیشوائی نحو بدو استقرار یافت انتقال پیدا کرد، و پس از محمد بن برکات به ابومحمد عبدالله بن بری النحوی که از یاران او بود و قائم مقام او شد، منتقل گردید. و بعد از ابن بری به یکی از یاران وی، شیخ ابوالحسین نحوی ملقب به ’ثلط الفیل’ که از شاگردان ابن بری و پس از او به جانشینی او برگزیده شد، رسید. گویند هر یک از این جماعت زنبیل مذکور را به شاگردی که استحقاق نیابت او را داشت می بخشید، و گروهی دیگر از شاگردان با نهایت جهد وکوششی که در استنساخ آن اوراق مبذول داشتند، موفقیتی در آن نیافتند. با این حال آنچه مردم بایستی از علم و تصانیف ابن بابشاذ استفاده برند، بردند. وظیفۀ ابن بابشاذ در مصر این بود که از دیوان انشاء و رسالت هیچگونه نامه ای بیرون نمی شد، مگر آنکه بایستی آن نامه از نظر وی بگذرد، و بدقت در آن بنگرد که اگر از طریق نحو یا لغت اشتباه و خطائی در آن شده به اصلاحش گراید، وگرنه بحسن قبول نامه را تلقی کند و دستور ارسال آن را به مقصد بدهد و برای این امر ابن بابشاذ را در هر ماه راتبه و مقرری بود که به او میرسید و دیرگاهی بدین شغل منصوب بود، روزی در سطح مسجد جامع مصر که با جمعی از همگنان خود مشغول تناول غذا بود، گربه ای حاضر شد. لقمه ای نزد گربه انداختند. گربه لقمه را در دهان خود گرفته برفت و از نظر آنان پنهان گردید. کرّت دیگر گربه باز آمد، آن جمع دوباره لقمه ای نزد او نهادند. گربه این بار مانند نخستین بار، لقمه را بدهان گرفته، خود را از نظر آن جماعت پنهان ساخت، و چندین نوبت این عمل بین گربه و جمعیت تکرار یافت، در آخر آن جمع از رفتار گربه در شگفتی شدند، چه میدانستند که آن مقدار لقمه ای که برای او مخصوص داشتند از خوراک یک تن گربه افزون است، و به تنهائی نتواند خورد، پی او گرفتند، دیدند از سطح جامع بدیواری برآمدکه پس آن دیوار خرابه ای، و در آن خرابه گربه ای کور و نابینا در گوشه ای خزیده و گربۀ معهود لقمه های نصیب خود را برای گربۀ کور میبرده، و نزد او مینهاده، و او نیز بدین وسیله روزی خود تناول میکرده است آن جماعت از این حال متعجب ماندند. ابن بابشاذ گفت: حیوانی گنگ و نابینا که از روزی محروم نشود، و کافل ارزاق جهانیان گربه ای دیگر را مسخر فرماید که کفیل رساندن روزی او گردد، چگونه مرا بیهوده و ضایع گذارد. ازینرو قطع علایق دنیویه کرد، و از خدمت مستعفی شد، و ازمقرری ماهیانۀ خود چشم پوشید، و در خانه خود مقیم و به مطالعه و تصنیف که شغل دیرینۀ او بود پرداخت، و تا پایان زندگانی، در کنف الطاف الهی محروس و به بی نیازی عمر بسر برد، تا آنکه هنگام غروب روز سوم رجب سال 469 هجری قمری در مصر وفات یافت. و در قرافۀ کبری دفنش کردند. رحمه الله. بزیارت قبر او نائل آمده ام. تاریخ فوت او را بر سنگی که بالای سرش نهاده بودند خواندم، سبب مرگ او این بوده که گویند چون انزوا اختیار و اطراف خود جمع کرد و زوائد آنچه در خانه داشت بفروخت، و آنچه بدان نیازمند بود نزد خود باقی گذاشت. غرفه ای در جامع عمرو بن العاص که عبارت از جامع عتیق مصر است اختیار کرد، و در آنجا منزل گزید، شبی خواست از آن غرفه بسطح جامع فرود آید. در یکی از طاقها که برای افشاندن نور به جامع بنا شده بود، پایش بلغزید و بیفتاد، و هنگام بامداد به رحمت ایزدی پیوست. (ابن خلکان چ تهران). یاقوت گوید: از تألیفات ابن بابشاذ، یکی التعلیق فی النحو است که پانزده مجلد میباشد. شاگردان بعد از او آن را تعلیق الغرفه نام نهادند. دیگر المحتسب در نحو است. و شرح النخبه. (معجم الادباء مرجلیوث ج 4 ص 275). و رجوع به ابن بابشاذ شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ابن مظفر بن محمد عمری عدوی ربعی شیخ زین الدین دانشمند بزرگ و عارف نامور که بدانش و پرهیزکاری هر دو متصف بود و راه تدریس و افاده بدیگران را می پیمود. سالیان دراز مردم را در راه خدا موعظه میکرد. او راست: مجموعه هائی در تفسیر و حدیث و فقه و تصوف و تاریخ. و دارای اجازه نامه های عالی از پدرش بود و کتاب جامعالاصول را از قطب الدین محمود بن (مسعودبن) مصلح الشیرازی با تمام قرائت آن بر شیخ صدرالدین قونوی به نقل از شرف الدین هذبانی و او از مصنف کتاب روایت کرده است. و در طلب علم و صحبت مشایخ سفرهای بسیار کرده است و کتابی در فضیلت علم و شرف علما بنام (تحفه الحلفا الی حضرهالخلفا) تألیف کرده است سپس در پایان عمر به جزایر میرفته است و در بعض منازل میان راه با کاروانیان فرودآمده است و در نیمۀ شب که ماه میتابیده است برای نماز و عبادت برخاسته و به نماز مشغول شده است. در این هنگام یکی از کاروانیان از خواب برمی خیزد و می بیندکسی خم و راست میشود و گمان میبرد دزدی است که قصد شبیخون به قافله دارد از این رو تیری به سوی او می افکند و آن تیر یکراست بسر پیشانی آن پارسا وارد می آیدو او هنگام سجود تیر را با دست از پیشانی خود بیرون میکشد و آن را برروی سجاده میگذارد و جان به جان آفرین تسلیم میکند جنازه او را به خاک فارس برمیگردانند و در پشت دروازۀ فسا به سال هفتصد و... دفن میکنند. و از جدم شنیدم که قاتل را حبس کردند و پدرم را در خواب دیدم که گفت من گناهکار را بخشودم و شما هم از وی چشم بپوشید و چون از خواب برخاستم دستور دادم او را آزاد کنند و بخط شریف او این اشعار در نزد من است: (مطلع آن نقل شد).
زر والدیک و قم علی قبریهما
فکاننی بک قد حضرت لدیهما
(از شدالازار صص 183- 186)
و رجوع به ص 324 همان کتاب و حواشی محمد قزوینی در صفحات مزبور شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ابن نصر بن جهبل الحلبی، ملقب به مجدالدین، برادر عبدالملک بن جهبل. مردی عالم و زاهد و فاضل بوده است در فقه و حساب و فرائض. از جمعی روایت حدیث کرده. کتابی در فضل جهاد بنام نورالدین از سلاطین ایوبیۀ مصر پرداخته است. در حلب در مدرسه نوریّه تدریس میکرد. او اول کسی است که در قدس شریف در مدرسه صلاحیه تدریس کرد. و نخستین اولاد بنی جهبل از فقهاء دمشقیین است. وفاتش در سال 596 هجری قمری در سن شصت و چهارسالگی رخ داد. چنانکه ذهبی در کتاب ’العبر’ و اسنوی در طبقات الشافعیه آورده. در کتاب انس الجلیل، بتاریخ القدس و الخلیل، نیز نزدیک بدانچه ذکر شد، در ترجمه احوال او آورده و بعلاوه گفته است که در قدس شریف وفات یافت. این شخص و برادرش زین الدین عبدالملک بودند که بر شیخ سهروردی اعتصاب کرده و شوریدند، تا رسید بدو آنچه رسید. (از اعلام النبلا بتاریخ الحلب الشهبا ج 4ص 313). و رجوع به ج 4 ص 314 و 315 همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ابن علی ابهری علوی حسینی. شیخ منتجب الدین قمی در فهرست خود گوید وی فقیه صالح واعظ بود و نزد شیخ جلیل محیی الدین بن الحسین بن المظفر الحمدانی حدیث آموخت، صاحب امل الاّمل در حق او گوید: عالم و فاضل محقق و عابد و مردی صالح و ادیب و شاعر بوده. او راست: رسائل و مراثی الحسین علیه السلام. دیوانی نیز دارد، و از معاصرین است. (روضات ص 335)
لغت نامه دهخدا